مرا میشناسی منی که سالها رودرویی تو بودم
از کنارت گذاشتم و ندیدی شاید هم نخواستی که ببینی
نشنیدی ایا حتی صدای قلبم را که با هر تبش
نام تو را صدا می زد شاید هم نخواستی بشنوی
اشک هایم را که رویه گونه ام بود چه ان را هم ندیدی
بغضی که در صدایم بود چه ان را هم نشنیدی
شاید ان قدر حواست به دیگران بود که ندیدی
کسی که با یادت نفس می کشت و از ترس
تمام تنش لرزه نبودنت را حس می کند
و در حسرت ان است که دست های
یخزده اش در دستان گرم تو باشد
اما دریغ و افسوس که نمی داند دستان تو مانند قلبت یخزده است .
نظرات شما عزیزان: